نشتی های ذهن رجب

ساخت وبلاگ

من یه گِلایولَم که تو این سرزمین شوم
راهم به قبرو سنگِ گرانیت میرسه
هر روز به قتل میرسمو شعر من فقط،
به انتشار شعله ی کبریت میرسه

رانندگی در مستی، در هر کجای دنیا جرم بزرگی ست

اما در ایران....

بماند به یادگار

نشتی های ذهن رجب...
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 39 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:37

انگار تقدیر من است ، باید پذیرفت. درد را می گویم ، من باید درد بکشم تا جیزی خلق کنم ، انگار قرار است چیزی از من برای آیندگان بماند . اما اگر اینهمه درد کشیدن برای هیچ چیز نباشد چه؟

چکار باید کرد؟

نشتی های ذهن رجب...
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 51 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:37

امشب نشسته بودیم و منتظر بودیم که غذایمان را برایمان ییاورند.دوستی را که داشت در رابطه ی عاطفی اش ، زیر ابی می رفت را نصیحت می کردم. دوستان دیگر اعتراض کردند که بابا رها کن، سخت نگیر.بیهیال موضوع شدم که یکهو خودم تبدیل به موضوع بحث شدم.همه باهم اتفاق نظر داشتند که من انسان بدبخت مطلوم و مودبی هستم. از آن مرد های متعهد به رابطه ، به خانواده و به دوستان.گفتم : اگر بخواهید می توانم من هم لاشی گری را به حد برسانم. همه خندیدند. گفتند تو نمی توانی کار تو نیست.لحظه یی به فکر فرو رفتم . اما دیگر سخنی نگفتم.چیزی که برایم مسجل بود این بود ، در این روزگار کاری که من می کنم سخت تر است ، اتفاقا لاشی گری بسیار ساده تر است و حتی آنها نمی توانند فکرش را هم بکنند که من چقدر می توانم اینکاره باشم.نمی دانند که انتخاب من بوده ، دلم برای اینکار رضا نبوده ست.نمی دانند مادرم سال های متمادی برایم نامه مینویسد و از من می خواهد همین مسیر را ادامه دهم.نمی دانند چقدر برای همین من الانم زحمت کشیده ام.نمیدانند پسر با حیا و مودبی که حتی توی خیابان هم فحش می خورد و بازهم کوتاه می آید ، روزگاری چه قیامتی در همان خیابان ها به پا میکرده ست.نمیدانند همان پسر که الان صادقانه و خالصانه عشق می ورزد و مثلا گول دختر ها رو می خورد ، قبلا چقدر مغرور بوده و کم و بیش ازارش به دیگران رسیده.پسری که سیگار هم نمی کشد ، یک پیک مشروب خوابش می کند، یک و نیم های سگی را چگونه سر می کشیده و بنگ هارا چگونه بار می زده تا شبش را طلایی تر کند.از ضامن دار طلایی پدر بزرگش که بغل کمرش بوده ، از کینه هایی که داشته و دهن هایی که از ادم هایی که به او ضربه زده ، صاف کرده ست را نمی دانند.نه ، من می توانم ، خیلی راحت تر از آنچه که فکرش را بکن نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 44 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 17:37

بعد از کار ، قدم زنان آمدم تا پارک پرنس. کافه دلره.نشسته ام و به خنده های این و آن یواشکی نگاه میکنم.یاد قدیم تر ها می افتم، همان زمان که خنده خایم گوش خلق را کر می کرد. همان موقع که از ته دل میخندیدم و دلم انصافا پر از خوشی بود.پیر شده ام ، با موهای جو گندمی کوتاه ، تنها گوشه ی کافه نشسته ام و خروار خروار آرزو و داستان در من تلنبار است.پیش خودم فکر میکنم میز آنطرف تر که دو جوان هشتادی نشسته اند الان من را چگونه میبینند؟دردناک است و واقعا دلم دارد میپوکد. این روزها در من انفجاری به تاخیر افتاده و دلم میخواهد انتحاری شوم و هر تکه ام را جایی بپرانم.انقدر شرحه شرحه که دیگر کسی نتواند مرا سر هم کند. نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 27 بهمن 1401 ساعت: 14:50

چشم دوخته ام به چراغ قرمز . حالم چنان که باید نیست. صبح با خبر اعدام دو جوان دیگر چای زهرمارم را خورده بودم و برای چند کار کوچک بیرون آمده بودم.آنقدر حواسم پرت بود که تصادف کردم . دل و دماغ موزیک را نداشتم.ضبط خفه مانده بوده در یک گوشه و من که مات به چراغ قرمز نگاه میکردم.پیرزن سلانه سلانه از خط عبور کرد و نگاهم به او دوخته شد. قبلا دیده بودم اش. خانه اش در شهرک کناری من بود. یکی دوبار که دیدم اش ،تا خانه اش او را رسانده بودم . سکته کرده است ، کج کج راه می رود و موقع صحبت کردن ، چنان سختی می کشد که دهانش کف می کند.اما مهربان و زلال است ، بی شیله پیله.شوهرش فوت کرده و یک خانه از یک سپاهی اجاره کرده است بدون تخفیف و همیشه از صاحب خانه ی ملاکش می نالد.صدایش کردم، امد و سوار شد ، مرا شناخت و مانند همیشه با دستش صورتم را نوازش مرد و مرا با نامه فرشته خواند. همیشه همینجور شرمنده ام می کند.اینبار مانند همیشه حرف نزد ، ساکت بود. خواستم سر صحبت را باز کنم ، گفتم : مادر می خواهی بخاری را روشن کنم؟سری تکان داد و گفت : نه ننه ، ممنونم ، خوبه هوا.یکهو زد زیر گریه. مانده بودم چه کنم که یک دفعه زبان باز کرد،- بمیرم برای این دوتا جوون ، برای خونواده شون ، چی میکشن.اشک هایش پهنای صورت اش را پوشاند. بغض راه گلویم را گرفته بود.نصف صورت اش فلج بود ، اما از هر دو چشم به یک اندازه گریه باراند.رو کرد به من و گفت ، نزدیک ۱۱۰ یا ۱۵ روز است به حرمت شهیدامون آهنگ گوش ندادم. آخه ننه من هر صبح باید آهنگ گوش بدم. میشه امروز یه اهنگ برام بزاری ، دلم داره می ترکه.سریع ساندکلود را بالا آوردم و از او خواستم تا نام ببرد- مهستی یا حمیرا بزار.مهستی را سرچ کردم و اولین اهنگی که امد گذاشتم. آهنگ «دلم تنگه »"خونه پ نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 110 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:57

چشم دوخته ام به چراغ قرمز . حالم چنان که باید نیست. صبح با خبر اعدام دو جوان دیگر چای زهرمارم را خورده بودم و برای چند کار کوچک بیرون آمده بودم.آنقدر حواسم پرت بود که تصادف کردم . دل و دماغ موزیک را نداشتم.ضبط خفه مانده بوده در یک گوشه و من که مات به چراغ قرمز نگاه میکردم.پیرزن سلانه سلانه از خط عبور کرد و نگاهم به او دوخته شد. قبلا دیده بودم اش. خانه اش در شهرک کناری من بود. یکی دوبار که دیدم اش ،تا خانه اش او را رسانده بودم . سکته کرده است ، کج کج راه می رود و موقع صحبت کردن ، چنان سختی می کشد که دهانش کف می کند.اما مهربان و زلال است ، بی شیله پیله.شوهرش فوت کرده و یک خانه از یک سپاهی اجاره کرده است بدون تخفیف و همیشه از صاحب خانه ی ملاکش می نالد.صدایش کردم، امد و سوار شد ، مرا شناخت و مانند همیشه با دستش صورتم را نوازش مرد و مرا با نامه فرشته خواند. همیشه همینجور شرمنده ام می کند.اینبار مانند همیشه حرف نزد ، ساکت بود. خواستم سر صحبت را باز کنم ، گفتم : مادر می خواهی بخاری را روشن کنم؟سری تکان داد و گفت : نه ننه ، ممنونم ، خوبه هوا.یکهو زد زیر گریه. مانده بودم چه کنم که یک دفعه زبان باز کرد،- بمیرم برای این دوتا جوون ، برای خونواده شون ، چی میکشن.اشک هایش پهنای صورت اش را پوشاند. بغض راه گلویم را گرفته بود.نصف صورت اش فلج بود ، اما از هر دو چشم به یک اندازه گریه باراند.رو کرد به من و گفت ، نزدیک ۱۱۰ یا ۱۵ روز است به حرمت شهیدامون آهنگ گوش ندادم. آخه ننه من هر صبح باید آهنگ گوش بدم. میشه امروز یه اهنگ برام بزاری ، دلم داره می ترکه.سریع ساندکلود را بالا آوردم و از او خواستم تا نام ببرد- مهستی یا حمیرا بزار.مهستی را سرچ کردم و اولین اهنگی که امد گذاشتم. آهنگ «دلم تنگه »"خونه پ نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 50 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:57

شاید ندانید ، شاید فکر می کنید چیزه مسخره ایی باشد اما پسر ها هم به توجه نیاز دارند.پسرها هم هر روز می توانند بمیرند.پسرها تکیه گاه می خواهند گاهی و گاهی دلشان گریه می خواهد.

نشتی های ذهن رجب...
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 3 خرداد 1401 ساعت: 11:59

نمیدانم چه مرگم است. مینشینم درون خانه و حسرت بیرون را دارم.از یک جهت خانه نشینی را برای پرورش و خودیابی دوست دارم و از طرف دیگر حسرت انسان های برون گرا را میخورم.فکر میکنم الان یکسال است که هیچ فعالیت منحصر به فردی از من سر نزده.از شعر گفتن بگیر که چشمه اش خشک شده ، تا حس طنز که دیگر چیزی از آن در خودم نمیبینمنه آن آدم ساده زیستِ از دنیا لذت برنده ام ، نه آن آدمی که دنبال لذت های موقتی دنیا بروم.همش پر است از دوگانگی.اینها همه اش زیر سر ِ عشق است.فکر میکنم آدمها که عاشق میشوند دیگر خودشان را گم میکنند.من نمیدانم چرا ، چجور و به چه شکلاما دلم برای خودم تنگ شده است. نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:21

تکرار مکررات است.چس ناله ها همیشه پابرجاست و انسان تا انسان است و تا نفس میکشد باید بداند که تا فیها خالدونش باید تحمل بار امانت عزلی را تاب بیاورد.اما من اگر آفریدگار بزرگ بودم یا نمی افریدم یا اگر می افریدم راحت می افریدم. نهایتن اگر میخواستم کمی سخت باشد، یک دو بسته وازلین بهمراه گارانتی برای اشرف مخلوقاتم در نظر میگرفتم.یعنی در زمان خلقت   نشسته اند دور هم و کفته اند یک اسکیپ روم طراحی کنیم که مادر بگرید. بعد هم چنان موضوعاتی را بگنجانیم که شیاف شود به هرچه بدتر اشرف مخلوقات.بعد یک هو در همین حین فکری جالب به سرِ آفریدگار میزند. داد میزند بچه ها آلت را که وصل کردید در دفترچه بنویسید هرگونه استفاده غیر شرعی حرام است و شامل گارانتی نمیشود تا بیشتر دهنشان سرویس شود . بعد هم برای نحوه ی کار رویش بنویسید ، پیش از مصرف خوب تکان دهید. نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 287 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:21

همیشه در تاریکترین نقطه ی زندگی بهتر می توان نور را یافت.آنقدر همه چیز سیاه و کدر و تیره است که دنیای اطرافت را نمیبینی و آنجاست که تنها چیزی که میتواند خودنمایی کند ، چشمه های نور و تلالو خطوط تیز در حال تابش است.من از این روزهای سیاه داشته ام ، روشنی ها را هم یافته ام اما ، بعضی وقت ها تنهااین تاریک و روشن ها فایده یی ندارد ، مخصوصا که باگذشت عمر ، چشمانت کم سو می شود.بخاطر همیناست که میمانی در تاریکی ها و همه فکر میکنند که ترجیحت این است .در حالی که نمیدانند که راه را نیافته ایی. نشتی های ذهن رجب...ادامه مطلب
ما را در سایت نشتی های ذهن رجب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rajabnashtia بازدید : 135 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 1:21